غیاب به معنای واقعی، حکایت نبودها و فضای خالی است. روایت ندیده ها است. آنچه می بینیم چه از پس و چه از پیش همه ابعادی از حضورند. آنچه غیاب را بهتر به دام تصویر می کشد، قیاس است. مقایسه آنچه هست در کنار آنچه نیست. هنر در خلق صحنه ای است که در آن بیننده بتواند غیاب را در کنار حضور درک کند. گویا بهترین راه نمایش غیاب، عدم نمایش آن است.
"آنگاه که ثبت چهره ما تعبیری از هستی و بود ما است" ! آری اینگونه غیاب معنی می شود! غیاب بدین تعبیر عدم ثبت لحظه ی حضور وجهی از ما است."می بینی"؟ قاب را هم که برگردانی تصوری از حضور شخص را به تصویر می کشی و تو به غیاب معنی اش می کنی، در حالی که غیاب را مخدوش می کنی! به کدامین ادله ثابت کرده ای که شخص درون قاب حضوری حقیقی دارد که این گونه غیاب را تعبیر می کنی؟! چه فرقی می کند که از این دریچه ی ذهنی به کدامین سوی آدمی بنگری ، وقتی پشت و رویمان حاکی از حضور ما است . هر قاب حکمی است از جعل یک حضور و به تصویر کشیدنش برگردانی از حضور یک غیاب . غیابی که به تصویر نمی آید . هر چه پیش روی ما است باز آفرینش حضور است. خواه حضوری حقیقی ، خواه حضوری قاب گرفته در بطن افکارمان. از این منظر غیاب چیزی جز نقطه ی تلاقی پشت و رویمان نیست. چیزی که نه به تصویر می آید و نه به قاب می توان برکشیدش. غیاب همچون فضای پشت سر است و نه آنچه پیش روی ما است. غیاب هر آن چیزی است که در تلاش به تصویر کشیدنش از کف می گریزد. غیابی که به شکار تصویر درآید حضور است در حالی که غیاب چیزی جز سکوت تصویر نیست. غیاب رهایش زمان از دام تصویر است.غیاب هر آن چیزی است که پاره پاره متصور می شوم. غیبتی که حتی فقر تصویری ذهنم یارای بازآفرینی اش نیست. از این رو خلائی است که در چهارچوب یک تصویر محصور نمی شود.
حال نمایش تصویر ذهنی این غیاب را به من واگذارید تا افکارم از حجم تصاویر کاذب غیاب سبک شود.
"پشت سر نیست فضایی زنده"
پشت سر خستگی بودن یک تصویر است